نسبيت اخلاق
نسبيت اخلاق
منبع:روزنامه رسالت
:
آيا اخلاق خوب و بد و رذايل و فضايل جنبه مطلق دارد؛ يعني، مثلا شجاعت و فداکارى و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مکان بدون استثنا خوب است، يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است، در پارهاى از جوامع و بعضى از زمانها و مکانها خوب است در حالى که در جامعه يا زمان و مکان ديگر، بد است؟ اينها سوالاتى است که در اين نوشتار کوتاه، اجمالا به آنها پاسخ داده مى شود؛
آنها که اخلاق را نسبى مىدانند دو گروهند: گروه اول: کسانى هستند که نسبيت را در تمام هستى قائل هستند؛ هنگامى که وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيت خواهد بود. گروه دوم: کسانى هستند که کارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلکه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است. بنابراين، ممکن است صفتى مانند شجاعت در جامعهاى مقبول و در جامعه و زمان و مکان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعهاى که مقبول است جزء فضايل اخلاقى محسوب مىشود و در جامعهاى که غير مقبول است جزء رذايل اخلاقى است. اين گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مىشمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
مسائل اخلاقى بستگى به معيارهاى سنجش زاييده از جهانبينىها دارد؛ آنها که اصل و اساس را، جامعه- آن هم در شکل مادىاش- مىبينند، چارهاى جز قبول نسبيت در اخلاق ندارند؛ زيرا جامعه بشرى دائما در تغيير و تحول است و شکل مادى آن پيوسته دگرگون مىشود؛ بنابراين، چه جاى تعجب که اين گروه مرجع تشخيص اخلاق خوب و بد را افکار عمومى جامعه و قبول و رد آن بدانند.
نتيجه چنين تفکرى ناگفته پيداست؛ زيرا سبب مىشود که اصول اخلاقى به جاى اينکه پيشرو جوامع بشرى و اصلاح کننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرايطى گردد.
از نظر اين گروه کشتن دختران و زنده به گور کردن آنها در جامعه جاهليت عرب، يک امر اخلاقى بوده چرا که جامعه آن روز آن را پذيرفته بود، همچنين غارتگرى که از افتخارات عرب جاهلى بود و پسران را به خاطر اين گرامى مىداشتند که وقتى بزرگ شدند سلاح به دست مىگيرند و در صفوف غارتگران فعاليت مىکنند نيز يک امر اخلاقى محسوب مىشود و البته همجنسگرايى در جوامعى که غرق اين بدبختيها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوب مىشود!
عواقب مرگبار و خطراتى که اين گونه مکتبها براى جوامع بشرى به وجود مىآورد بر هيچ عاقلى پوشيده نيست.
ولى در اسلام که معيار اخلاقى و ارزش فضايل و رذايل از سوى خدا تعيين مىشود و ذات پاک او ثابت ولايتغير است، ارزشهاى اخلاقى ثابت ولايتغير خواهد بود و افراد و جوامع انسانى بايد از آن الگو بگيرند و تابع آن باشند نه اينکه اخلاق تابع خواست آنها باشد!
خداپرستان حتى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مىدانند؛ و آن را پرتوى از فروغ ذات پروردگار مىشمرند و به همين دليل اخلاقيات متکى بر وجدان، يا به تعبير ديگر، حسن و قبح عقلى (منظور عقل عملى است نه عقل نظري) را نيز ثابت مىشمرند.
اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مىکند.
در آيات متعددى از قرآن مجيد، خوب و بد يا «خبيث و طيب» را به طور مطلق مطرح کرده و وضع جوامع بشرى را در اين امر بىاثر مىشمرد؛ در آيه100 سوره مائده.
مىخوانيم: «قل لايستوى الخبيث والطيب ولو اعجبک کثره الخبيث؛ بگو (هيچگاه) ناپاک و پاک مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاکها تو را به شگفتى اندازد»!
و در آيه 157 سوره اعراف در توصيفى از پيامبراکرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «ويحل لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث؛ پيامبر، طيبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مىکند.»
در آيه 243 سوره بقره مىفرمايد: «ان الله لذو فضل على الناس ولکن اکثر الناس لايشکرون؛ خداوند نسبت به بندگان خود احسان مىکند ولى اکثر مردم شکر او را به جا نمىآورند»!
در آيه 103 سوره يوسف مىفرمايد: «وما اکثر الناس ولو حرصتبمومنين؛ و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمىآورند»!
در اين آيات ايمان و پاکيزگى و شکر به عنوان يک ارزش محسوب شده هر چند اکثريت مردم با آن مخالف باشند؛ و بىايمانى و ناپاکى و کفران، يک ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اکثريت پذيرفته شود.
اميرمومنان على عليه السلام نيز کرارا در خطبههاى «نهج البلاغه» بر اين معنى تاکيد کرده است که پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اکثريت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نيست.
در يک جا مىفرمايد: «ايها الناس لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقله اهله فان الناس قد اجتمعوا على مائده شبعها قصير وجوعها طويل؛ اى مردم! در طريق هدايت از کمى نفرات وحشت نکنيد؛ زيرا مردم گرد سفرهاى جمع شدهاند که سيرى آن کوتاه و گرسنگىاش طولانى است»[ !2]
و در جاى ديگر مىفرمايد: «حق وباطل، ولکل اهل؛ فلئن امر الباطل لقديما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل؛ حق و باطلى داريم، و براى هر کدام طرفدارانى است؛ اگر باطل حکومت کند، جاى تعجب نيست، از دير زمانى چنين بوده؛ و اگر پيروان حق کم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)»[ !3]
اينها همه نسبيت در مسائل اخلاقى را نفى مىکند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى اکثريت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نيک نمىشمرد.
در قرآن و روايات معصومين(ع) شواهد فراوانى بر اين مسئله است که اگر گردآورى شود، کتاب مستقلى را تشکيل مىدهد.
سوال: در اينجا سوالى مطرح است و آن اينکه: در تعليمات شريعتهاى آسماني- بويژه اسلام- نيز نسبيت احيانا پذيرفته شده است؛ در مثل، اسلام دروغ را يک ضد ارزش و عمل غير اخلاقى مىشمرد در حالى که دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مىشود؛ و مانند اين مسئله در تعليمات اسلامى کم نيست، و اين نوعى پذيرش نسبيت در اخلاق و حسن و قبح است.
پاسخ: اين سوال مهمى است، و لى پاسخ زندهاى دارد و آن اينکه نسبى بودن اخلاق يا حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى ديگر.
به تعبير ديگر، در بحث نسبيت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنين احسان و ظلم، نيکى و بدى آنها هنگامى روشن مىشود که از سوى اکثريت جامعه به عنوان يک ارزش پذيرفته يا نفى شود.
ولى در اسلام و تعليمات آسماني، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بخل و کينه و حسد ضدارزش است؛ خواه از سوى اکثريت مردم ارزش محسوب شود يا نه؛ و به عکس، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والايى هستند خواه از سوى جامعهاى پذيرفته شوند يا نه.
اين يک اصل ثابت است ولى مانعى ندارد که در گوشه و کنار آن گاهى استثنايى وجود داشته باشد. اصل همانگونه که از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشکيل مىدهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است؛ بنابراين، هرگز نبايد وجود پارهاى از استثنائات را که در هر قاعده کلى يافت مىشود دليل بر نسبيت گرفت؛ و اگر به تفاوت اين دو به خوبى توجه کنيم جلو بسيارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.
اين نکته نيز در خور توجه است که گاه مىشود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مىگردد و احکام که تابع موضوعات است نيز عوض مىشود؛ اين مطلب را هرگز نبايد دليل بر مسئله نسبيت گرفت.
توضيح اينکه: هر حکم، موضوعى مخصوص به خود دارد؛ مثلا، شکافتن بدن ديگرى و ايراد جرح بر آن يک جنايت است، و قابل قصاص و تعقيب، ولى گاه اين موضوع عوض مىشود، چاقو به دست جراحى مىافتد که براى نجات جان بيمار، شکم او را پاره مىکند، تا غده خطرناکى را در بياورد، يا قلب او را مىشکافد تا دريچه و رگهاى قلب را اصلاح کند، در اينجا موضوع عوض مىشود و ديگر جنايت نيست. و طبيب جراح شکافنده قلب و شکم، در خور ستايش و جايزه است.
هيچ کس نبايد اين گونه دگرگونى احکام را که به خاطر دگرگونى موضوعات پيدا مىشود، دليل بر نسبيت بگيرد. نسبيت آن است که موضوع بدون دگرگونى ماهوى و موضوعي، نسبت به اشخاص يا زمانهاى متفاوت احکام متفاوتى پيدا کند.
احکام شرع نيز همينگونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممکن است با گذشت چند روزى و يا با اضافه مادهاى به آن، تبديل به سرکه پاک و حلال گردد. هيچ کس نمىتواند اينها را به حساب نسبيت بگذارد. نسبيت آن است که شراب را مثلا در جوامعى که علاقه به شراب دارند حلال بدانيم و در جوامعى که علاقه ندارند حرام بدانيم بىاينکه تغيير در ماهيت شراب ايجاد شود.
در مسائل اخلاقى نيز گاه به موضوعاتى برخورد مىکنيم که در يک شکل فضيلت است و با دگرگونى تبديل به رذيلت مىشود؛ نترسيدن در حد اعتدال شجاعت است و فضيلت، ولى اگر از حد بگذرد، تهور و بىباکى و رذيلت است. و همچنين در موارد مشابه آن. يا اينکه دروغ درآنجا که معمولا منشا مفاسد و تضعيف اعتماد عمومى است، حرام و رذيله است؛ و آنجا که به منظور اصلاح ذات البين باشد، حلال و فضيلت است.
ممکن است کسانى نام اين دگرگونى موضوعات را نسبيت بگذارند، نزاعى با آنها در مسئله نامگذارى نداريم، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مىشمريم زيرا اين گونه موارد از قبيل تغيير موضوع و ماهيت چيزى است، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبيت اين باشد، مشکلى نيست؛ مشکل آن است که شاخص فضيلت و رذيلت و حسن و قبح اخلاقى را پسنديدن اکثريت جامعه بدانيم.
از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مىگيريم که مسئله نسبيت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مسئله نسبيت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است، چرا که طبق نظريه نسبيت اخلاقي، هر رذيلهاى در جامعه فراگير شود فضيلت است؛ و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحت و سلامت محسوب مىشود و اخلاق به جاى اينکه وسيلهاى براى سالمسازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.
آيا اخلاق خوب و بد و رذايل و فضايل جنبه مطلق دارد؛ يعني، مثلا شجاعت و فداکارى و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مکان بدون استثنا خوب است، يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است، در پارهاى از جوامع و بعضى از زمانها و مکانها خوب است در حالى که در جامعه يا زمان و مکان ديگر، بد است؟ اينها سوالاتى است که در اين نوشتار کوتاه، اجمالا به آنها پاسخ داده مى شود؛
آنها که اخلاق را نسبى مىدانند دو گروهند: گروه اول: کسانى هستند که نسبيت را در تمام هستى قائل هستند؛ هنگامى که وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيت خواهد بود. گروه دوم: کسانى هستند که کارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلکه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است. بنابراين، ممکن است صفتى مانند شجاعت در جامعهاى مقبول و در جامعه و زمان و مکان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعهاى که مقبول است جزء فضايل اخلاقى محسوب مىشود و در جامعهاى که غير مقبول است جزء رذايل اخلاقى است. اين گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مىشمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
مسائل اخلاقى بستگى به معيارهاى سنجش زاييده از جهانبينىها دارد؛ آنها که اصل و اساس را، جامعه- آن هم در شکل مادىاش- مىبينند، چارهاى جز قبول نسبيت در اخلاق ندارند؛ زيرا جامعه بشرى دائما در تغيير و تحول است و شکل مادى آن پيوسته دگرگون مىشود؛ بنابراين، چه جاى تعجب که اين گروه مرجع تشخيص اخلاق خوب و بد را افکار عمومى جامعه و قبول و رد آن بدانند.
نتيجه چنين تفکرى ناگفته پيداست؛ زيرا سبب مىشود که اصول اخلاقى به جاى اينکه پيشرو جوامع بشرى و اصلاح کننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرايطى گردد.
از نظر اين گروه کشتن دختران و زنده به گور کردن آنها در جامعه جاهليت عرب، يک امر اخلاقى بوده چرا که جامعه آن روز آن را پذيرفته بود، همچنين غارتگرى که از افتخارات عرب جاهلى بود و پسران را به خاطر اين گرامى مىداشتند که وقتى بزرگ شدند سلاح به دست مىگيرند و در صفوف غارتگران فعاليت مىکنند نيز يک امر اخلاقى محسوب مىشود و البته همجنسگرايى در جوامعى که غرق اين بدبختيها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوب مىشود!
عواقب مرگبار و خطراتى که اين گونه مکتبها براى جوامع بشرى به وجود مىآورد بر هيچ عاقلى پوشيده نيست.
ولى در اسلام که معيار اخلاقى و ارزش فضايل و رذايل از سوى خدا تعيين مىشود و ذات پاک او ثابت ولايتغير است، ارزشهاى اخلاقى ثابت ولايتغير خواهد بود و افراد و جوامع انسانى بايد از آن الگو بگيرند و تابع آن باشند نه اينکه اخلاق تابع خواست آنها باشد!
خداپرستان حتى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مىدانند؛ و آن را پرتوى از فروغ ذات پروردگار مىشمرند و به همين دليل اخلاقيات متکى بر وجدان، يا به تعبير ديگر، حسن و قبح عقلى (منظور عقل عملى است نه عقل نظري) را نيز ثابت مىشمرند.
اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مىکند.
در آيات متعددى از قرآن مجيد، خوب و بد يا «خبيث و طيب» را به طور مطلق مطرح کرده و وضع جوامع بشرى را در اين امر بىاثر مىشمرد؛ در آيه100 سوره مائده.
مىخوانيم: «قل لايستوى الخبيث والطيب ولو اعجبک کثره الخبيث؛ بگو (هيچگاه) ناپاک و پاک مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاکها تو را به شگفتى اندازد»!
و در آيه 157 سوره اعراف در توصيفى از پيامبراکرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «ويحل لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث؛ پيامبر، طيبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مىکند.»
در آيه 243 سوره بقره مىفرمايد: «ان الله لذو فضل على الناس ولکن اکثر الناس لايشکرون؛ خداوند نسبت به بندگان خود احسان مىکند ولى اکثر مردم شکر او را به جا نمىآورند»!
در آيه 103 سوره يوسف مىفرمايد: «وما اکثر الناس ولو حرصتبمومنين؛ و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمىآورند»!
در اين آيات ايمان و پاکيزگى و شکر به عنوان يک ارزش محسوب شده هر چند اکثريت مردم با آن مخالف باشند؛ و بىايمانى و ناپاکى و کفران، يک ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اکثريت پذيرفته شود.
اميرمومنان على عليه السلام نيز کرارا در خطبههاى «نهج البلاغه» بر اين معنى تاکيد کرده است که پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اکثريت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نيست.
در يک جا مىفرمايد: «ايها الناس لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقله اهله فان الناس قد اجتمعوا على مائده شبعها قصير وجوعها طويل؛ اى مردم! در طريق هدايت از کمى نفرات وحشت نکنيد؛ زيرا مردم گرد سفرهاى جمع شدهاند که سيرى آن کوتاه و گرسنگىاش طولانى است»[ !2]
و در جاى ديگر مىفرمايد: «حق وباطل، ولکل اهل؛ فلئن امر الباطل لقديما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل؛ حق و باطلى داريم، و براى هر کدام طرفدارانى است؛ اگر باطل حکومت کند، جاى تعجب نيست، از دير زمانى چنين بوده؛ و اگر پيروان حق کم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)»[ !3]
اينها همه نسبيت در مسائل اخلاقى را نفى مىکند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى اکثريت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نيک نمىشمرد.
در قرآن و روايات معصومين(ع) شواهد فراوانى بر اين مسئله است که اگر گردآورى شود، کتاب مستقلى را تشکيل مىدهد.
سوال: در اينجا سوالى مطرح است و آن اينکه: در تعليمات شريعتهاى آسماني- بويژه اسلام- نيز نسبيت احيانا پذيرفته شده است؛ در مثل، اسلام دروغ را يک ضد ارزش و عمل غير اخلاقى مىشمرد در حالى که دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مىشود؛ و مانند اين مسئله در تعليمات اسلامى کم نيست، و اين نوعى پذيرش نسبيت در اخلاق و حسن و قبح است.
پاسخ: اين سوال مهمى است، و لى پاسخ زندهاى دارد و آن اينکه نسبى بودن اخلاق يا حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى ديگر.
به تعبير ديگر، در بحث نسبيت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنين احسان و ظلم، نيکى و بدى آنها هنگامى روشن مىشود که از سوى اکثريت جامعه به عنوان يک ارزش پذيرفته يا نفى شود.
ولى در اسلام و تعليمات آسماني، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بخل و کينه و حسد ضدارزش است؛ خواه از سوى اکثريت مردم ارزش محسوب شود يا نه؛ و به عکس، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والايى هستند خواه از سوى جامعهاى پذيرفته شوند يا نه.
اين يک اصل ثابت است ولى مانعى ندارد که در گوشه و کنار آن گاهى استثنايى وجود داشته باشد. اصل همانگونه که از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشکيل مىدهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است؛ بنابراين، هرگز نبايد وجود پارهاى از استثنائات را که در هر قاعده کلى يافت مىشود دليل بر نسبيت گرفت؛ و اگر به تفاوت اين دو به خوبى توجه کنيم جلو بسيارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.
اين نکته نيز در خور توجه است که گاه مىشود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مىگردد و احکام که تابع موضوعات است نيز عوض مىشود؛ اين مطلب را هرگز نبايد دليل بر مسئله نسبيت گرفت.
توضيح اينکه: هر حکم، موضوعى مخصوص به خود دارد؛ مثلا، شکافتن بدن ديگرى و ايراد جرح بر آن يک جنايت است، و قابل قصاص و تعقيب، ولى گاه اين موضوع عوض مىشود، چاقو به دست جراحى مىافتد که براى نجات جان بيمار، شکم او را پاره مىکند، تا غده خطرناکى را در بياورد، يا قلب او را مىشکافد تا دريچه و رگهاى قلب را اصلاح کند، در اينجا موضوع عوض مىشود و ديگر جنايت نيست. و طبيب جراح شکافنده قلب و شکم، در خور ستايش و جايزه است.
هيچ کس نبايد اين گونه دگرگونى احکام را که به خاطر دگرگونى موضوعات پيدا مىشود، دليل بر نسبيت بگيرد. نسبيت آن است که موضوع بدون دگرگونى ماهوى و موضوعي، نسبت به اشخاص يا زمانهاى متفاوت احکام متفاوتى پيدا کند.
احکام شرع نيز همينگونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممکن است با گذشت چند روزى و يا با اضافه مادهاى به آن، تبديل به سرکه پاک و حلال گردد. هيچ کس نمىتواند اينها را به حساب نسبيت بگذارد. نسبيت آن است که شراب را مثلا در جوامعى که علاقه به شراب دارند حلال بدانيم و در جوامعى که علاقه ندارند حرام بدانيم بىاينکه تغيير در ماهيت شراب ايجاد شود.
در مسائل اخلاقى نيز گاه به موضوعاتى برخورد مىکنيم که در يک شکل فضيلت است و با دگرگونى تبديل به رذيلت مىشود؛ نترسيدن در حد اعتدال شجاعت است و فضيلت، ولى اگر از حد بگذرد، تهور و بىباکى و رذيلت است. و همچنين در موارد مشابه آن. يا اينکه دروغ درآنجا که معمولا منشا مفاسد و تضعيف اعتماد عمومى است، حرام و رذيله است؛ و آنجا که به منظور اصلاح ذات البين باشد، حلال و فضيلت است.
ممکن است کسانى نام اين دگرگونى موضوعات را نسبيت بگذارند، نزاعى با آنها در مسئله نامگذارى نداريم، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مىشمريم زيرا اين گونه موارد از قبيل تغيير موضوع و ماهيت چيزى است، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبيت اين باشد، مشکلى نيست؛ مشکل آن است که شاخص فضيلت و رذيلت و حسن و قبح اخلاقى را پسنديدن اکثريت جامعه بدانيم.
از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مىگيريم که مسئله نسبيت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مسئله نسبيت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است، چرا که طبق نظريه نسبيت اخلاقي، هر رذيلهاى در جامعه فراگير شود فضيلت است؛ و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحت و سلامت محسوب مىشود و اخلاق به جاى اينکه وسيلهاى براى سالمسازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.
پىنوشتها:
1- اخلاق در قرآن جلد اول صفحه 66 .
2- نهج البلاغه، خطبه201 .
3- نهجالبلاغه خطبه
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}